داستان یک معلم

 روز اول مهر ابلاغ به دست به سمت روستای حان جان از یکی از دهات شهر سرابله ازتوابع شهرستان شیروان چرداول در ایلام در کنار پارک ملت شهر ایلام سوار تویتای دو کابینه ای شدم ، که پنج یا شش نفر دیگر را هم سوار کرده بود. خودم را روی صندلی جا زدم هنوز خوب داخل ماشین را برانداز نکرده بودم ، صبح زود بود ، سلام کردم

داستانهای قرآنی(5)

داستان های قرآنی(4)

داستان های قرآنی 3

داستان های قرآنی2

داستان های قرآنی1

داستان یک معلم

، ,سوار ,شهر ,ایلام ,داستان ,معلم ,یک معلم ,داستان یک ,کرده بود ,سوار کرده ,هم سوار

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

خدمات الکترونیکی و فن آوری اطلاعات i-love-winx فیلم ها و سریال های ایرانی و خارجی موسسه سنجش سپاهان ( احمد نورمحمدی ) بوتیک شعر و ترانه روان شناسی برای همه 81049331 انجمن شعر و ادب میخانه شهرشاپرک ها