داستان بعدی که می خواهم برای شما تعریف کنم داستان حضرت ابراهیم وستاره پرستان بت پرستان و.هست.    بخوانید که خیلی قشنگه!

   

     حضرت ابراهیم یک شب که با کافران بود برای عبرت آنان  هنگامیکه ستاره ی پر نوری را دید گفت: این خدای من است ! همه به ابراهیم (ع) نگاه کردند. ابراهیم (ع) به ظاهر شروع کرد به عبادت آن ستاره.کمی بعد ماه تابان ظاهر شد و نور ستاره کمرنگ شد وکم کم ستاره غروب کرد. با آمدن ماه حضرت ابراهیم گفت : ماه خدای من است زیرا هم بزرگتر است وهم  پر نورتر!

    صبح روز بعد که ماه هم از آسمان رفته بود وخورشید فروزان آسمان را روشن کرده بود وبا نورش روز را با خود آورده بود دلیل خوبی بود که ابراهیم (ع) به مردم بگوید : به راستی خورشیذ خدای من است چون خورشید از ماه هم پر نورتر است! مردم که با تعجب به حضرت ابراهیم نگاه می کردند ،فکر می کردند که واقعا" ابراهیم خورشید را می پرستد!

   چون دوباره شب آمد باز  خورشید غروب کرد .ابراهیم رو به کافران کرد وگفت : به راستی این چه خدایی است که یک لحظه هست ولحظه ای دیگر پنهان شده؟!

   راستی چرا شما خدایی را نمی پرستید که همیشه حاضر و ناظر باشد ؟ اینها نمی توانند خدا باشند.اینها یک لحظه هستند ولحظه دیگر غایب! بیایید خدایی را بپرستید که همواره هست.خدایی که همه اینها آفریده اوست.ماه و ستاره وخورشید را او آفریده.

  و اینگونه بود که ابراهیم مردم را از پرستش ماه و ستاره و. به پرستش خدای یگانه دعوت می کرد.

      داستان بعدی که می خواهم برای شما تعریف کنم داستان حضرت ابراهیم ومشرکان  (ستاره پرستان بت پرستان و.) هست.    بخوانید که خیلی قشنگه!

   

     حضرت ابراهیم یک شب که با کافران بود برای عبرت آنان  هنگامیکه ستاره ی پر نوری را دید گفت: این خدای من است ! همه به ابراهیم (ع) نگاه کردند. ابراهیم (ع) به ظاهر شروع کرد به عبادت آن ستاره.کمی بعد ماه تابان ظاهر شد و نور ستاره کمرنگ شد وکم کم ستاره غروب کرد. با آمدن ماه حضرت ابراهیم گفت : ماه خدای من است زیرا هم بزرکتر است وهم  پر نورتر!

    صبح روز بعد که ماه هم از آسمان رفته بود وخورشید فروزان آسمان را روشن کرده بود وبا نورش روز را با خود آورده بود دلیل خوبی بود که ابراهیم (ع) به مردم بگوید : به راستی خورشیذ خدای من است چون خورشید از ماه هم پر نورتر است! مردم که با تعجب به حضرت ابراهیم نگاه می کردند ،فکر می کردند که واقعا" ابراهیم خورشید را می پرستد!

   چون دوباره شب آمد باز  خورشید غروب کرد .ابراهیم رو به کافران کرد وگفت : به راستی این چه خدایی است که یک لحظه هست ولحظه ای دیگر پنهان شده؟!

   راستی چرا شما خدایی را نمی پرستید که همیشه حاضر و ناظر باشد ؟ اینها نمی توانند خدا باشند.اینها یک لحظه هستند ولحظه دیگر غایب! بیایید خدایی را بپرستید که همواره هست.خدایی که همه اینها آفریده اوست.ماه و ستاره وخورشید را او آفریده.

  و اینگونه بود که ابراهیم مردم را از پرستش ماه و ستاره و. به پرستش خدای یگانه دعوت می کرد.

داستانهای قرآنی(5)

داستان های قرآنی(4)

داستان های قرآنی 3

داستان های قرآنی2

داستان های قرآنی1

داستان یک معلم

ابراهیم ,ستاره ,حضرت ,خدایی ,خدای ,یک ,حضرت ابراهیم ,خدای من ,من است ,ابراهیم ع ,ماه و ,لحظه هستند ولحظه ,غایب بیایید خدایی ,واقعا ابراهیم خورشید ,وخورشید فروزان آسمان

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

هموار کنکور سرمایه داری filero coronaoutbreak آموزشگاه زبان های خارجه اندیشه برتر javanfile زندگی خارق العاده ریحانه dibadegin98 کتابخانه عمومی هشت بهشت شهر جدید گلبهار