داستان کوتاه قرآنی

داستان (3)

باز هم یه داستان دیگه از حضرت موسی (ع)

     خدا به حضرت موسی  دستور داد برای هدایت قومش نزد آنها رفته وآنها را به سوی حق دعوت کند.به همین خاطر به حضرت موسی (ع)  معجزاتی داد که آنها را نزد فرعونیان رو کند.که یکی از آنها این بود که اگر حضرت موسی عصایش را زمین می انداخت به یک اژدهایی سهمگین تبدیل می شد.بطوریکه حتی در لحظه اول خودش نیز ترسید.معجزه دومش دستش را اگر در آستینش بیرون می آورد نوری از آن منتشر می شد.  

  وقتی موسی (ع) نزد فرعون رفت فرعون دعوتش را نپذیرفت و گفت من ساحرانی دارم که خیلی بهتر از تو سحر و جادو می کنند(به گمانش معجزات موسی (ع) سحر وجادو بودن!) به همین خاطر از ساحران ماهر شهر دعوت کرد تا در مقابل حضرت موسی (ع) به سحر وجادو بپردازند ومثلا بگوید سحر تو در برابر سحر ساحران من هیچ است!.

  روزیکه ساحران برای اجرای سحر وجادو آمدند به او گفتند : تو اول شروع می کنی یا ما؟ حضرت موسی به آنها گفت: شما اول کارتان را شروع کنید.

 پس از آنکه ساحران به سحر وجادو پرداختند حضرت موسی (ع)  عصای خود را به زمین انداخت عصای موسی به دستور خدا ماری خشمگین شد وهمه سحر وجادوی آنها را بلعید.

  در همان لحظه تمامی ساحران سر به سجده خدا گذاشتند وبه موسی ایمان آوردند و گفتند : بدرستی که این یک معجزه است از طرف خدای موسی (ع) واین از توانایی بشر خارج است.

   پایان داستان سوم

 

 

داستانهای قرآنی(5)

داستان های قرآنی(4)

داستان های قرآنی 3

داستان های قرآنی2

داستان های قرآنی1

داستان یک معلم

موسی ,سحر ,حضرت ,ع ,  ,ساحران ,موسی ع ,حضرت موسی ,سحر وجادو ,ع   ,به سحر

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

نویسندگی aamirhosein نیمه روز دانلود فایلهای مختلف کویر رایانه bitarayanehci khafema golshanetyad fanooslvector گالري عقيق